زایندهرود برگشت و آبروی ما را زنده کرد؛ نهتنها آبرو بلکه شور و شعف خفته ما را بیدار کرد و ما را آنچنان بر سر ذوق آورد که در این سرما، تا نیمههای شب در کنارش ماندیم و تنها نظاره گر ابهتی بودیم که ما را به یاد روزهای خوش قدیم میانداخت؛ روزهایی که همیشه آن را داشتیم اما قدرش را نمیدانستیم. زایندهرود که برگشت، تکاپو به اصفهان رونق داد. باران شروع به باریدن کرد و مردم، بیتوجه به شلاقهایهای باران، عاشقانه در اطراف زایندهرود قدم زدند و تمثال عشق را در هیبت زایندهرود خروشان
به چشم دیدند. باران که رحمت خداست؛ اگر سنگ هم میبارید مطمئن باشید که این مردم، به عشق شریان اصلی و حیاتی شهرشان، باز اینگونه خرسند، بیرون میآمدند.
در زمانی که آب خروشان به زایندهرود بازگشته، ذکر این نکته واجب است که ما بدانیم از روی بیمبالاتی به آب نرسیدهایم بلکه دوران فراوانی را پشت سر گذاردهایم تا به این نعمت رسیدهایم. حالا دیگر شرایط کاملا فرق کرده است. هماکنون شلوغترین مکانهای نصف جهان، دیگر پاساژهای لوکس خیابانهای بالای شهر نیست بلکه دوطرف رودخانه است. همه مردمی که شادی و اشتیاق را میشود در چشمانشان نظاره کرد؛ به بیان یک حقیقت معترفند و آن اینکه زایندهرود آبروی ماست.
شریان اصلی و حیاتی زایندهرود، همچنان در پیکره تنومند نصف جهان جریان دارد و به همین جهت است که مردم تا بدین اندازه، سر از پا نمیشناسند؛ چرا که با باز شدن آب رودخانه، به حیات دیگری دست یافتهاند که به هیچ عنوان با زندگی روزهای خشکشان منطبق نیست؛ روزهایی که اگر چه در پاییز برگ ریز رقم خورده اما دلهای مردم اصفهان هماکنون بهاری است و پر از خرمی و نشاط.
و باز دوباره حضور ماهیگیران در دوطرف رودخانه، باز حضور خانوادههایی که با یکدیگر در اینجا آشنا میشوند، باز خانوادههایی که در اینجا به قهرشان پایان میدهند، باز قایق سواران، باز بساط و سفرههای صبحانه و ناهار و شام، باز دویدنهای کودکان در چمنهای اطراف رودخانه و. . . ؛ این همه زندگی، در چنبره رودخانهای که به طرز مسحور کنندهای ما را افسون خود کرده است.
و شگفتا از بزرگیات که در لابهلای هزارتوی خاطراتمان، خواه ناخواه به تو میرسیم و اینگونه است که با آن همه سادگیات، عاطفه ما را به تاراج معصومیت خود بردی. کاهل وار میخرامی و دلهای همدل ما را نشانه میگیری. تو چشمان غرق به تماشای ما را در خود غرق کردی و حیاتی دیگرگونه به ما بخشیدی.